بی بی فاطمه پیرزنی بود که از 70سالگی سرش میلرزید. بچههای روستا گاهی در کوچهها راه میرفتند و ادای سر لرزان بی بی را در میآوردند. گاهی یکی از اهالی میدید به آنها تشر میزد که خجالت بکشید بی بی شما را به دنیا آورده و دوباره پسربچههای شیطان روستا پقی میزدند زیر خنده. بعضیهایشان میگفتند مگر ما چندتا ننه داریم و دوباره میخندیدند. در خانه بی بی فاطمه همیشه نیمه باز بود. یکی می رفت و یکی میآمد. آن روز عروس یکی از اهالی روستا از شهر به ده آمده بود.
بی بی لنگ لنگان به سمت زن جوان حرکت کرد، زن جوان که خجالت میکشید خودش را جمع کرد اما بی بی فاطمه با لبخند و چند جمله محبتآمیز به او آرامش داد. زن جوان که سالها بود به امید بچه راهی این دکتر و آن دکتر شده بود با وجودی که اینبار هم امیدی نداشت به سراغ بی بی فاطمه رفته بود، بی بی دستی به شکم او کشید و بعد از چند لحظه گفت مبارک است پسربچه در راه داری، اما زن جوان و خانواده همسر او که همراهش بودند حرف بی بی را باور نمیکردند تا اینکه بالاخره علایم بارداری در او ظهور میکند. نوزاد پسری در آغوش مادر جا خوش میکند.
حالا دیگر سالهاست که ماماهای تجربی حضورشان در محلات کمتر شده و دیگر سالهاست که جایشان را به ماماهای تحصیلکرده دادهاند. زمانی که صدای نوزاد در اتاق پرهیاهوی زایمان میپیچد تمام هوش و حواس ماما به این است که سلامت کودک را حفظ کند. ماما فردی است که در تمام لحظات درد و رنج همراه مادر است و علاوه بر اینکه سعی در حفظ آرامش مادر دارد به او میگوید که چطور راه برود، چطور نفس بکشد تا این منحصر به فردترین تجربه را به تجربهای شیرین تبدیل کند.
افلیا افشارآرا، مامای 54 ساله محله فرامرز عباسی است که سابقه 28 سال خدمت دارد. تعداد نوزادانی را که در دنیا آوردنشان سهم داشته به خاطر نمیآورد اما هنوز هم حس خوشایند پیچیدن صدای نوزاد و لبخند مادران را به یاد دارد.
افلیا افشارآرا میگوید با چشم باز و آگاهی کامل رشته مامایی را انتخاب کرده و هیچگاه طی سالهای خدمتش از انتخاب خود پشیمان نشده است: «در خانوادهای بزرگ شدم که مادرم پرستار بود و باید ساعتهایی در روز را در بیمارستان میگذراند.
از همان کودکی سختیهای کار کردن در بیمارستان را میدانستم اینکه مادرم باید شیفتهای شب و طولانی بایستد، اینکه چقدر کار کردن با بیماران در روحیه او اثر میگذارد اما از اینکه میدیدم مادرم عشق به کارش دارد و تمام این مسائل باعث نمیشود تا ذرهای در قبال مسئولیتهایش کوتاهی کند بیشتر تشویق میشدم تا کار در بیمارستان را انتخاب کنم.»
از آنجا که همیشه موضوع تولد و رشته مامایی برایم جذاب بود در کنکور رشته مامایی را انتخاب کردم و هنگامی که تصمیم و انتخابم را با مادرم در جریان گذاشتم او من را به این کار تشویق نکرد بلکه سعی کرد با گفتن سختیهای این کار و اینکه اگر واقعا علاقهمند به شغل خود نباشم نمیتوانم بیشتر از مدت کوتاهی دوام بیاورم، آگاهم کند تا تنها بر اساس احساسات تصمیم نگیرم.
سال 69 بود که بعد از گذراندن تحصیلات دانشگاهی در دانشگاه علوم پزشکی مشهد، برای خدمت به زایشگاه 22 بهمن نیشابور فرستاده میشود و بعد از گذشت 5 سال در مرکز بهداشت همان شهر کار خود را ادامه میدهد اما به خاطر علاقه زیادی که به فرایند زایمان داشته تا سال 86 خارج از وقت اداری در زایشگاه نیز کار میکرده است.
همیشه از کارم رضایت داشتم چون دستاوردهای بسیار خوبی برای من به همراه داشت
با همان چهره مهربانش و لبخندی که از سر رضایت بر لب دارد، می گوید: «کار مامایی جنبههای مختلفی برایم داشت و چه زمانی که در زایشگاه کار میکردم و چه زمانی که به مرکز بهداشت منتقل شدم همیشه از کارم رضایت داشتم چون دستاوردهای بسیار خوبی برای من به همراه داشت.»
از اولینبار حضورش در اتاق زایمان این گونه تعریف میکند:« با وجود علاقه زیادی که به کارم داشتم اما اولینباری که شاهد فرایند زایمان از نزدیک بودم آنقدر برایم شگفتآور و عجیب بود که نمیتوانم احساسم را به خوبی بیان کنم، مانند زمانی که از خوشحالی بیاختیار گریه میکنید. به نظرم زیباترین اتفاقی که در عالم هستی میافتد، همین زایمان است.»
او میافزاید: «به خاطر دارم اولین حضورم در اتاق زایمان برای یک زایمان سخت بود که نوزاد با پا متولد شد و از آنجا که مادر را بسیار دیر به بیمارستان منتقل کرده بودند فرایند زایمان آغاز شده بود و هیچ فرصتی برای سزارین مادر وجود نداشت، تلاش پزشک و مواردی که به ما آموزش داده شده بود باعث شد تا مادر و نوزاد هر دو سالم باشند. زمانی که نوزاد را در بغل گرفتم شادی مضاعفی در خودم احساس میکردم.»
زنان باردار تا آخرین مرحله زایمان طبیعی تحت نظر ماما در بیمارستان قرار دارند البته ماما هیچ اقدامی را بدون اجازه پزشک انجام نمیدهد غیر از اینکه در فرایند زایمان مشکلی پیش آید و یا بارداری از نوع پر خطر باشد که دکتر از همان ابتدا حضور پیدا کند.
افشارآرا یکی از اقدامات مؤثری را که طی سالهای اخیر در مراکز بهداشت انجام شده، موضوع آموزش و ترویج زایمان طبیعی با عنوان «آمادگی برای زایمان» میداند: «تلاش کردیم تا زنان باردار را به انتخاب زایمان طبیعی تشویق کنیم و خوشبختانه بازخورد بسیار خوبی را از این کلاسها گرفتهایم به طوری که در مرکز بهداشت فرامرز عباسی آمار مادرانی که زایمان طبیعی میکنند، افزایش چشمگیری داشته است.»
وی یادآور میشود: «در این کلاسها فرهنگسازی انجام میشود که زنان باردار همراه با همسران خود از آموزشها بهره ببرند، ضمن اینکه برخی تمرینهای ورزشی و مناسب مادر که به علت بارداری و سنگینی وزن مشکلاتی در تحرک دارد به آنها آموزش داده میشود.»
بسیاری از خانمهای جوان میل و رغبت چندانی به زایمان طبیعی ندارند
بسیاری از خانمهای جوان میل و رغبت چندانی به زایمان طبیعی ندارند و برخی از آنها ترس از این موضوع و برخی دیگر نداشتن بنیه بدنی را علت انتخاب زایمان از طریق سزارین بیان میکنند. افشارآرا در این ارتباط تصریح میکند:« تمام بانوان باید بدانند که زایمان یک امر فیزیولوژیک است و بیماری نیست تا زمانی که مسئله غیرطبیعی و مشکل خاصی برای مادر وجود نداشته باشد، به سزارین نیازی نیست.»
او ادامه میدهد:« زایمان طبیعی نسبت به سزارین فواید ارزشمندی دارد که کمتر کسی به آن توجه میکند، باید توجه داشت که سزارین همان عمل جراحی است که با خطرات هر عمل دیگری مانند خونریزی، بیهوشی، عفونت بعد از عمل و ... همراه است و احتمال ابتلا به کمخونی در مادرانی که سزارین میکنند، بیشتر است چون تحت این عمل جراحی مادر 3 لیتر خون از دست میدهد در صورتی که در زایمان طبیعی تنها 500 سی سی خون از دست میرود.»
افشارآرا درباره تفاوت زایمان طبیعی و سزارین نیز بیان میکند: «با انجام زایمان طبیعی، مادر به سرعت به جریان زندگی باز میگردد در صورتی که در سزارین این دوره طولانیتر خواهد بود چون به علت درد، توانایی و قدرت حرکت در مادر سختتر است.»
این مامای کهنکار میگوید:« بسیاری از بچههای فامیل را که امروز برای خودشان آقا و خانمهای جوانی شدهاند، من به دنیا آوردهام، دیدن آنها در سن جوانی و موفقیتشان حس بسیار خوب و دلچسبی برایم دارد.»
او مادرانی را دیده است که بعد از به دنیا آمدن نوزادشان تمایلی به در آغوش گرفتن آنها به دلیل جنسیت نوزاد نداشتهاند: «مادرانی بودند که بعد از زایمان گریه می کردند و وقتی بچه را بغل آنها میدادیم یا با اکراه قبول میکردند یا از بغل کردن و شیر دادن بچه امتناع میکردند. البته این نوع واکنش و رفتار به خاطر فشاری است که از سمت خانواده به مادر تحمیل شده وگرنه تمام مادرها بدون استثنا نوزادی را که 9 ماه در بدنشان جان گرفته و رشد کرده است، دوست دارند و احساسی غریزی نسبت به نوزاد دارند که تا آخر عمر در آنها باقی میماند.»
افشارنیا که خاطرات زیادی از سالهای خدمتش به همراه دارد و شاهد تولد نوزادان زیادی بوده است چهره دو مادر را هرگز از یاد نمیبرد: «دو چهره برای همیشه 2 ذهنم ثبت شده است اولی مربوط به سالهای اولی است که کارم را شروع کرده بودم، خانم معلم جوانی را که از درد زایمان به خود میپیچید به بیمارستان آورده بودند او را بسیار دیر رسانده بودند به طوری که مدت زمانی طول نکشید که نوزاد متولد شد اما از آنجا که صدای قلب بچه خراب شده بود و بسیار دیر تحت درمان قرار گرفت، نوزاد در شکم مادر مرده بود، اشکهای خانم معلم را هنوز هم به خاطر دارم و اینکه او تا مدت ها افسردگی گرفته بود.»
سرنوشت بازی دیگری داشت و مادر فوت کرد و هیچ وقت نتوانست نوزادش را در آغوش بگیرد
خاطره دوم او نیز مربوط به خانم جوانی است که اولین بارداری خود را میگذراند و بعد از زایمان زمانی که نوزاد پسر او متولد میشود به خاطر آمبولی فوت میکند: «شور و شوق زن جوان از تولد نوزادش هنوز هم در خاطرم مانده است اینکه چقدر خوشحال بود از اینکه میتواند بعد از گذشت 9 ماه بالاخره فرزندش را در آغوش بگیرد اما متاسفانه سرنوشت بازی دیگری داشت و این مادر فوت کرد و هیچ وقت نتوانست نوزادش را در آغوش بگیرد.»
افشارنیا درباره فعالیتهای یک ماما در مراکز بهداشت میگوید: «با توجه به اینکه شیوه زندگی مادر در دوران بارداری از نظر تغذیه، فعالیت بدنی و مراقبت ممتد بسیار مهم است، مراکز بهداشت از سالها قبل خدماتی را در این حوزه به مادران ارائه میدهند که از قبل از بارداری آغاز و به بعد از زایمان میرسد.
خانمی که تصمیم به بارداری میگیرد با مراجعه به نزدیکترین مرکز بهداشتی که در محل سکونت وی وجود دارد، تحت مراقبت قرار میگیرد به این صورت که ابتدا برای چکاپ از او آزمایش گرفته میشود تا از نظر سلامت بررسی شود که مبتلا به قند، چربی، کم خونی و دیگر بیماریها نباشد و یا اگر مبتلا هست باید چه مراقبتهایی انجام دهد.»
او ادامه میدهد: «بعد از بارداری نیز این مراقبتها به وسیله ماما با چکاپ مادر در طول ماه انجام میشود و اگر ماما در طول دوران بارداری متوجه شود که مادر به مراقبت خاص نیاز دارد و یا به هر دلیلی در معرض خطر قرار دارد او را به متخصص مربوط ارجاع میدهد البته پزشک مرکز بهداشت تمام مراقبتهایی که به وسیله ماما گفته میشود، تحت نظر دارد. این روند تا بعد از تولد نوزاد ادامه دارد و به مراقبتهای پس از زایمان میرسد و سپس به مراقبتهای ممتد کودکان ختم میشود.»
این ماما در ادامه با اشاره به این موضوع که یکی از موضوعاتی که بعد از زایمان در تمام بانوان رخ میدهد؛ افسردگی است، آن را امری بسیار طبیعی میداند و میگوید:« در چند روز نخست بعد از زایمان مادر به علت هورمونهای بدن چنین واکنشی نشان میدهد اما دوره این افسردگی نباید از چند روز بیشتر شود در غیر این صورت با طولانی شدن این موضوع باید مادر به روانشناس و یا پزشک مراجعه کند تا مشکل او حاد نشود.»
وقتی به افشارنیا درباره اینکه برخی از بانوان باردار از این گلایه دارند که در زمانی که از درد به خود میپیچند و بیقراری میکنند، ممکن است از طرف ماما مؤاخذه شوند و این بار روانی بیشتری برای زن باردار به همراه دارد، میگوییم، این گونه جواب میدهد: «در سالهای ابتدای خدمتم گاه چنین مواردی را میدیدم که ماما با مادر برخورد کلامی کند اما این سالها آنقدر آموزشهای کامل و پر بار به ماماها داده شده است که چگونه در ارتباط متقابل با مادر باشند که دیگر چنین اتفاقهایی در زایشگاهها نمیافتد.»
وقتی از او میخواهیم تا خاطرهای از نوزادانی که به دنیا آورده است، تعریف کند کمی مکث میکند و با مرور سالهای خدمتش یکباره لبخندی بر لبانش نقش میبندد و میگوید:« خاطره جالبی دارم که با به یاد آوردن آن خودم نیز احساس شعف میکنم و به خاطر انتخاب شغلم احساس رضایت بیشتری به من دست میدهد. مراسم کوچکی برای ازدواج یکی از بستگان برپا بود که من نیز به آن دعوت شده بودم.
در این مراسم یکی از اقوام با خانمی که یک بار در گذشته ازدواج کرده بود و فرزندی 19 ساله داشت، ازدواج میکرد. زمانی که به میهمانی وارد شدم و خودم را معرفی کردم چند خانم با تعجب به یکدیگر نگاه و کمی پچ پچ کردند تا اینکه یکی از آنها اسم من را دوباره تکرار کرد و سپس گفت گواهی ولادت فرزند اول خانمی که دارد ازدواج میکند با نام من صادر شده است.
پسر جوان را صدا کردند و من را نشان او دادند و گفتند تو را به دنیا آورده است، پسر نیز برایش بسیار جالب بود، حس خوشایندی که بین همه ما وجود داشت و اینکه این خانواده به این خوبی بعد از گذشت این همه سال هنوز اسم من را به خاطر داشتند، برایم بسیار لذتبخش بود.»